وقتی تاریخ را تکرار کردیم
بزرگترین رویدادهای تاریخی که در بازیهای ویدیویی تجربه کردیم (قسمت دوم)
"به قلم رضا مدرسی"
در قسمت پیشین به بررسی برخی از بزرگترین رویدادهای تاریخی را که به بهترین شکل در بازیهای ویدیویی نمایش داده شده بودند، زیر نقد و تحلیل بردیم و در این قسمت، ادامهای بر این مقاله خواهیم داشت. به یاد داشته باشید که ترتیب گذاشته شده به هیچ وجه در بالاتر یا مهمتر بودن موردی از دیگر همقطارش تأثیر نداشته است. از دید ما، همگی موارد ذکر شده میتوانستند با کمی تغییر کوچک، تبدیل به فاجعهای شوند و امروز بجای شکر و ثنا، شاید لعن و نفرین نثار آنان میشد!
دومینویی که در شانزدهمین قطعه فروپاشید
سری بازیهای Assasin's Creed علاوه بر گیمپلی جذاب و داستان زیبا، در روایت تاریخ نیز بسیار ماهرانه عمل میکند، البته روایتی تاریخی که با تخیلات و تمایلات سازندگان هم آمیخته شده است، برای مثال هیچگاه قاتلانی با روپوشهای سفید صلاحالدین ایوبی را نکشتند! یا در Assasin's Creed 2 شاهد آن بودیم که لئوناردو داوینچی هنرمند و نقاش بزرگ ایتالیایی یکی از مهرههای اصلی این فرقه است، در حالی که هیچ مدرکی دال بر صحت این ادعا وجود ندارد. Unity نیز مانند دیگر عناوین این فرنچایز، در عین تخیلی بودن، روایتی است از عشق و خون و انقلاب. انقلابی که الگویی شد برای بسیاری کشورهای دیگر که به ظلم پادشاهان مستبد پایان بخشند: انقلاب فرانسه. نقطهی عطف انقلاب فرانسه زمانی بود که جمعیت عصبانی و از کوره در رفتهی پاریس، برای فراهم کردن مهمات مجبور شدند به باستیل بروند. کسی فکرش را هم نمیکرد که سقوط پادشاهی لوئی شانزدهم از اینجا جرقه بخورد. انقلابیون توسط رئیس زندان با استقبال خوبی مواجه نشدند و سربازان و نگهبانان دستور یافتند که به سمت حاضران شلیک کنند. مردم بیش از پیش عصبانی شده و به سمت ورودیهای زندان یورش بردند. حدود ۲۰۰ نفر از شورشیها کشته شدند، اما باز هم به راه خود ادامه دادند. با مقاومت تمام، آنها توانستند دروازهها را باز کرده و وارد ساختمان شوند.
مردمی که تا آن زمان در مواجهای مستقیم با سربازان امپراتوری قرار نگرفته بودند، آن روز هفت سرباز را از دم تیغ گذراندند و سرهای جدا شدهی آنان را بر نوک نیزهها گذاشته و در خیابانهای پاریس به جشن و پایکوبی پرداختند! در Assasin's Creed Unity، ما در اوج بحران باستیل قرار میگیریم، دقیقاً از جایی که یورش به زندان شروع شده و نیروهای دشمن آمادهی چشیدن طعم تلخ انتقام هستند. البته شخصیت اصلی در این مأموریت هنوز Assasin نشده است و تنها یکی از هزاران زندانی است که توسط مردم آزاد میشود. این رویداد مهم تاریخی به بهترین شکل ممکن در بازی نشان داده میشود و عمق فاجعه را در عین زیبایی تمام به مخاطب نشان میدهد. معروف است که لوئی شانزدهم پس از شنیدن حملهی مردم به باستیل، به مشاور خود میگوید: « گویا یک عده میخواهند شورش کنند.» که مشاور او جواب میدهد: « خیر سرورم، شورش نیست، انقلاب است».
شما میتوانید از طریق این لینک به نخستین موسیقی حماسی فرانسویها که پس از پیروزی انقلاب ساخته شد، گوش دهید.
پرچم سرخی که سقوط کرد، و پرچم سرخی که برافراشته شد
باز هم به Call of Duty بر میگردیم؛ جایی که نبردهای سهمگین و دردناک جنگ جهانی لانه کردهاند و همه روزه توسط تمام مردم جهان، دوباره اتفاق میافتند. این بار قصه راجع به پایان جنگ ۶ سالهای است که تمام دنیا را به آشوب کشانده بود. آتشی که توسط آدولف هیتلر، برای سوزاندن یهودیان برافروخته شد، اما در انتها خود در آتش خشمش سوخت. نبرد برلین، آخرین جنگ بزرگی بود که در تاریخ جنگ جهانی دوم ثبت شده است. زمانی که آلمانها روی دور شکست افتاده بودند و چارهای جز عقب نشینی نداشتند، نه آمریکا و نه انگلستان عامل بزرگ ترس آنان بود؛ نازیها از تهدیدی میترسیدند که از سرزمین نفرین شدهی سرما به سمت کشورشان راهی شده بود: ارتش سرخ.
شوروی پس از مقاومت ستودنی سربازانش در استالینگراد، روحیهی مضاعفی پیدا کرده بود و در به در به دنبال انتقام جانهایی بود که در چند سال گذشته توسط نازیها گرفته شده بودند. ارتش سرخ بدون توقف پیشروی میکرد، وارد خاک آلمان شد و در مدتی بسیار کوتاه، به مرزهای برلین رسید. دیوارهای شهر پر شده بودند از شعار کمونیستها که اخطاری بود برای نازیها: هرچه سریعتر زبان روسی را یاد بگیرید! اخبار ناگوار و غمناک هر روز بیشتر میشدند و هیتلر نیز مأیوستر میشد؛ تا جایی که مجبور به پناه گرفتن در زیرزمین شد و با تعدادی از ژنرالها و نزدیکانش، به پناهگاهی در زیر زمین مراجعه کرد. Call of Duty World at War داستان را از جایی شروع میکند که ارتش سرخ وارد برلین شدهاند و طی درگیریهای خیابانی با آلمانها، سعی بر پیشروی دارند. شما باید در نقش یکی از سربازان کمونیست ظاهر شوید و با عبور از سد محکم ارتش رایش سوم، خود را به ساختمان Reichstag برسانید. وقتی که به هدف خود در بام این ساختمان میرسید، پرچم سرخ شوروی به شما سپرده میشود و رفقای چریکتان از شما میخواهند که پرچم نازیها را بر زمین افکنده و پرچم سرخ شوروی را علم کنید.
در همین حین ناگهان سربازی شجاع اما زخمی، سعی میکند که جلوی شما را بگیرد اما موفق نشده و تنها زخمی نهچندان کاری به شخصیت اصلی وارد میکند. حال پرچم در انتظار برافراشته شدن است. اگر نسخهای غیر از نسخهی انگلیسی بازی را تجربه کرده باشید، مطمئناً همرزمان شما همصدا مشغول به «هورا» کشیدن میشوند اما Activision در اقدامی عجیب، هورا کشیدن را در نسخهی انگلیسی بازی حذف کرده و به جای آن سرود ملی شوروی پخش میشود! داستان بازی اینگونه به پایان میرسد. اما در واقع هیتلر که در پناهگاه پنهان شده، خطاب به یکی از دوستان خود میگوید: «باوار، میخواهم با تو خداحافظی کنم، موعد مقرر فرا رسیده. ژنرالهایم به من خیانت کردهاند، سربازانم تاب مقاومت ندارند و من نیز نمیتوانم بیش از این ادامه دهم. نبرد با سقوط برلین، پایان خواهد یافت، و من نیز با برلین سقوط خواهم کرد.» او پس از گذشت ساعاتی، همراه با معشوقهی خود، اقدام به خودکشی میکند.
مرگ سیاه
شاید ذکر و یادآوری موارد اینچنین در زمان شیوع کرونا چندان به دلها ننشیند، اما به هر حال چیزی بوده است که تاریخ برای انسانها به ارمغان آورده و باعث مرگ میلیونها شده است. "مرگ سیاه" یا همان طاعون، برای نخستین بار در سال ۱۳۴۸ میلادی توانست جمعیتی مابین ۶۰ الی ۲۰۰ میلیون نفر را به کام مرگ بکشاند. این همهگیری، اولین اپیدمی بزرگ در اروپا و دومین اپیدمی بزرگ در سطح جهان بود و توانست به آسیا، اروپا و آفریقا نفوذ کند. طاعونِ ۱۳۴۸، مرگبارترین طاعون جهان بوده و تاکنون هیچ بیماری یا شیوع دیگری روی دست "مرگ سیاه" نیامده است.
بازی A Plague Tale: Innocence عنوانی سوم شخص و تاریخ محور بود که بازیکنان را در عمق کثافت و آلودگی آن زمان قرار میداد. شما در نقش Amicia دختر یکی از فرمانروایان محلی فرانسه، باید با عبور از خیل عظیم موشهای ناقل بیماری، برادر خود Hugo را به سلامت به مقصد میرساندید. A Plague Tale: Innocence نه تنها بیماری، اتمسفر، و جوِ حاکم بنابر شیوع طاعون را به شکلی ماهرانه به تصویر کشاند، بلکه پیامدهای اقتصادی، سیاسی و مذهبی آن نیز به شکلی زیرکانه در جای جای بازی گنجانده شده بود و میتوانستیم با کمی دقت به عمق هولناک ماجرا پی ببریم. برای مثال حملهی افراد متخاصم به قلعهی اجدادی آمیسیا، خود مثالی بود برای تصدیق این کلام. فرمانروایانی بودند که حتی در زمان شیوع طاعون هم دست از حقارت و ذل نکشیدند و همچنان بر افزایش قدرت شخصی خود پای میفشردند. آنها بدون توجه به نیاز مردم، و اوضاعِ بد جامعه، به حمله و غارت ادامه میدادند و همین کارها باعث شد که دوران طاعون بسیار طولانیتر از آنچه باید میشد، بشود.
البته هماکنون نیز با شیوع کرونا هنوز هم شاهد برخی رویدادهای غیرمنطقی و غیرانسانی هستیم که این مقاله نمیتواند به آنها بپردازد. اما باید به یاد داشته باشیم که هرچه شرایط بدتر و نامناسبتر شد، ما نیز آمیسیای درون خود را بیدار کنیم و از ارزشها و داراییهای معنوی خود، همانند Hugo محافظت کنیم.
نبردی نابرابر
مورد آخر، بیشتر شبیه پیشوازی است برای عنوان به شدت مورد انتظار Ghost of Tsushima. گرچه با طرح این مورد در مقالهی فعلی میتوان انتظار واکنشهای منفی و خرده گیری را داشت، اما فراموش کردن و به جا انداختن چنین مورد مهمی در مقالهی حاضر به نوعی ظلم و اجحاف در حق تاریخ و رسالت مقاله است.
داستان از جایی شروع میشود که قوم مغول، دست به جهانخواری میزنند. آنها با رهبری چنگیزخان یا همان تیموجین بزرگ، از سرزمینهای سنگلاخ و کوهستانی خود سر بیرون میآورند و تقریباً نصف جهان را میپیمایند تا آرمانهای تنگری را به ثمر بنشانند. در این میان یکی از معدود مناطقی که توانست هجوم مغولها را تاب آورده و مقاومتی نشان دهد، سرزمین خورشید تابان، ژاپن بود. ژاپنیها که از سرمایهی ارزشمندی به نام ساموراییها بهره میبردند، با مقاومتِ گستردهای توانستند مغولها را در بسیاری از مناطق شکت داده و علی رغم تعداد اندک خود، دست بالاتر را در نبردها داشته باشند. گفته میشود که در یکی از نبردها، ساموراییها توانستند با پرتاب تیرهای آتشین و نارنجک، تا حدود یک ماه مغولها را در یک ساختمان زندانی کنند. Ghost of Tshushima بازیکنان را دقیقا به همان دوره میبرد و جین ساکای، ساموراییِ از مرگ برگشته را مقابل سپاهیان مغول قرار میدهد. تا جایی که میدانیم، نبرد Tsushima به خوبی پایان نمییابد و ساموراییها در ساحل شکست میخورند، اما جین به این مقدار اندک قانع نمیشود و با امیدی تازه در قالب Ghost به جزیره بازمیگردد تا همچون دیگر ساموراییها، به مبارزه با مغولها ادامه دهد.
البته اگر منابع تاریخی را پیش روی خود بگذارییم هیچگاه چنین ساموراییِ سنت شکنی در هنگامهی نبرد با مغولها وجود نداشته و همهی مبارزان این قشر، در صورت شکست رو به هاراکیری آورده و با دستان خود، جان از تنشان بیرون میآوردند. باید منتظر بود و دید که آیا Sucker Punch نیز همانند یوبیسافت دست به تغییر و تعریف شخصی تاریخ میزند یا به عاقبت شوم ساموراییها بسنده کرده و سرنوشت ناگوار آنها را به تصویر خواهد کشاند.
نظر شما چیست؟ آیا بازی دیگری میشناسید که به نشان دادن وقایع مهم تاریخی پرداخته باشد و شما را به دل ماجرا برده باش؟ نظرات خود را با ما در اشتراک بگذارید.