فیلم و سریالهایی که باید در ایام عید تماشا کنیم
"به قلم ابوالفضل مولایی"
سال ۹۹ هم فرارسید و تعطیلاتش را با خود به ارمغان آورد. سالی که امیدواریم مسکنی برای تمام درد و رنجهای سال نفرین شده ۹۸ باشد. چه خوب چه بد سال ۹۹ با یک خانه نشینی اجباری همراه شده است. شاید در نگاه اول این خانه نشینی برایمان خوشنودکننده باشد، اما با گذشت زمان خسته کننده و عذاب آور میشود؛ به حدی که مجبوریم هر چه را در چنته داریم به کار بگیریم تا حوصلهامان سر نرود و کمتر فکر کنیم. حال با در نظر گرفتن نکات فوق و تبریک سال نو به شما همراهان پردیس، میخواهیم چند فیلم و سریال معرفی کنیم که از نظر بنده فیلمهایی نشاط آور و انسانی هستند که شما را تشویق به دورهم بودن در کنار خانواده کرده و التهابهای فکری شما را در این روزها، کمتر میکنند.
«شما میتوانید برای تماشای این فیلم و سریالها از حامی ما، سایت iMovie-DL استفاده کنید»
Knives out
هارلن ترومبی به قتل رسیده است–تیتر اول روزنامههای ایالات متحده است. نویسنده معروف کتابهای جنایی و معمایی توسط یک چاقو گلویش بریده شده است. حال “بونویت بلنک”، کارآگاه عجیب غریب داستان “رایان جانسون”، سعی در حل معادله کلاسیک "چه کسی قاتل است" دارد. فیلم در عرصه معما آنچنان پیچیده و دوخته شده است که فقط یک خیاط قهار مثل کارآگاه بلنک میتواند دوخت آنرا برای شخصیتهای فیلم و ما باز کند.
سالیان درازی میشد که چنین فیلمی ندیده بودم. فیلمی که در هر سکانس سؤال سکانس قبلی را پاسخ میدهد اما یک سؤال جدید ایجاد میکند. فیلمی که مارا وادار میکند به همه شک کنیم—باز شخصیت خوب و دختر مظلوم داستان که وقتی دروغ بگوید حالت تهوع میگیرد، تا خود کارآگاه که شاید کارهای در این ماجرا باشد. اینها ویژگیهای فیلمهای کلاسیک جنایی میباشند که خوشبختانه رایان جانسون هم بخوبی راه آنها را ادامه داده است.
Life is Beautiful
زندگی زیباست. زندگی دیدنیست. زندگی یک بازی کوچک بچگانه است – شاید تمام فلسفه فیلم در همین سه جمله خلاصه شده است. مادامی که ارتش المان یهودیها را در کمال وحشیگری و برای آرمانهای تاریخ مصرف گذشتهاش، آتش میزد و تیرباران میکرد، خوب میدانست که بین آن آدمها، پدرها و مادرها، پسرها و دخترها و آرمانها و عقاید کشته میشدند. گرچه برای یک حیوان چه فرقی دارد؟ او فقط به فکر شکم یا خانوادهاش است.
بین یهودیهایی که در انتظار سلاخی شدن بودند، پدرانی سرزنده و مهربان هم وجود داشتند. گوییدو نقش اصلی فیلم مذکور، یکی از این پدرهاست. پدری که نه تنها میخواهد جان و بدن فرزندش را حفظ کند، بلکه از امنیت ذهنی او نیز ذفاع کند. پدری که مجبور میشود بزرگترین کشتار تاریخ بشریت را برای فرزندش مثل یک بازی نشان دهد؛ بازیای که در نهایت جایزهاش یک تانک جنگی گنده است.
The Apartment
نگرش “وایلدر” همیشه به زندگی و تفاوت کلاسهای جامعه، جذاب و متفاوت بوده است. وایلدر همیشه، همه چیز را به شوخی میگرفت. از تفاوتهای جنسی مرد و زن تا عشق به یک دختر اسانسورچی.
داستان فیلم درباره مردی به نام “سی سی بکستر” است که کارمند یک شرکت میباشد؛ شرکتی که پر از طبقههای اجتماعی است. سی سی مجبور است برای بالا رفتن گریبانگیر طبقههای بالاتر شود؛ کلید اینکار هم در آپارتمان کوچک نچندان شیک او نهفته است. او باید کلید خانهاش را به رؤسای کثیف و خیانکار خود دهد تا آنها شب را در آنجا بمانند. درحالی که سی سی مجبور است در سرما و باران، شب را در کوچه های شهر نیویورک سپری کند و ساعاتی به صبح مانده برگردد. او باید کلیدش را از زیر فرش کثیف در ورودی بردارد، ساعاتی استراحت کند و دوباره به سرکار برگردد.
اما بالاخره این چرخه خسته کننده زمانی متوفق میشود که عاشق دختر موکوتاه آسانسورچی میشود. در نهایت ایلدر با آمدن عنصر عشق، آماده است تا داستان بینظیری از زندگی ساده و خسته کننده سی سی در بیاورد.
The Quiet Man
“برگمان” در مصاحبهها و فیلمهایش حرف از آرمانشهر کوچکی میزد که در آن همیشه حرف از “آنا” بود؛ زنی با دامن قرمز که در کنار رودخانه و وسط جنگل ایستاده است (البته بیشتر بهشت است، تا جنگل). ۱۵ دقیقه اول فیلم مرد آرام، همان بهشت سرزنده برگمان است. اما کارگردانش خود برگمان نیست.
بهشت “جان فورد” کارگردان فیلم، همان محله قدیمی روستای ایرلندیاش است؛ جایی که هر آدمی از کشیک گرفته تا متصدی بار، به فرهنگ خود افتخار و با آن زندگی میکند. روستایی که پر از شور و شعف و انسانیت است. روستایی که گرمایش هر کسی را که وارد آن شود میگیرد.
“شان تورنتون” شخصیت اول آمریکایی داستان که گذشته نچندان جالبی هم دارد (در یک مسایقه بوکس حریف خود را کشته است) وارد روستای “اینسفری” میشود. روستایی که ویژگیهایش دقیقاً با توصیفهای بالا یکسان است. او زاده همین روستاست اما در آمریکا بزرگ شده است و فرهنگ روستا برایش غریبه است. اما خوب عشق که این چیزها را نمیفهمد. او به محض ورود عاشق خواهر کله گندهی روستا، دنهر بزرگ میشود. حال شان باید هم از گذشته تاریک خود فرار کند و هم بتواند سربلند از چالش بزرگ معشوقهاش بگذرد و به زندگی آرامی که در تقلایش هست برسد.
Eternal Sunshine of a Spotless Mind
اگر عاشق آدم اشتباهی شوید سعی میکنید فراموشش کنید، اما اگر نتوانید فراموش کنید چه؟ یعنی این ارتباط دیگر عقلانی نیست و احساسی شده است.
“جول بریش” این حقیقت را نمیتواند بپذیرد. او نه عشقش را قبول میکند نه عدم توانایی فراموش کردن معشوقهاش را. او به همین علت، دست به دامان شرکتی میشود که جای بخصوصی از حافظه هر کس را در قبال پول و با دستگاهی پاک میکند.
اما امان از عشق که حتی فراموشی هم نمیتواند در مقابلش کاری انجام دهد. فیلم داستان احساسی دو انسان گرم و دوست داشتنی است که با بازی “جیم کری” عنصر طنز هم به آن اضافه میشود و جذابتر هم میشود.
It’s a wonderful Life
“جورج بیلی”، مردی بشدت مهربان، ماجراجو، باهوش و با آروزهای بزرگ است که محل زندگیاش برایش خسته کننده شده است. حال در تلاش است که هر طوری که شده از آنجا برود و دنیا را بگردد، اما هر کاری که میکند انگار پایش در آنجا گیر کرده است. او که فکر میکند که انسان بودن همیشه در ابعاد بزرگ بوجود میآید و پدرش را که تا همان سن پیری یک شرکت وامدهی کوچک را اداره کرده است را مسخره میکرد، در پروسه داستان متوجه مسائل متعددی میشود.
جورج متوجه میشود که زندگی در بند همان عشقهای نوستالژی دوران کودکیاش است که در قلب خود جاوید ساخته، مراودات با اطرافیانش و کشمکش بین رقیب مالیاش نفهته است. او میفهمد که زندگی خیلی سادهتر از تمامی تصوراتش است.
صدالبته همچنین فیلمی را فقط یک نفر، آن هم “فرانک کاپرا” بزرگ میتواند بسازد.
Lost
ما انسآنها هر کجا که برویم، هرکجا که باشیم و هر اتفاقی بیافتد سؤل تکراری “آیا این تقدیر من است ؟” را همیشه میپرسیم.
اما برای سریال Lost این قضیه فرق میکند؛ تقدیر در تارو پود داستان است. آدمهایی که در عجیبترین جزیره دنیا گیر افتادهاند حال نه تنها به فکر فرار هستند، بلکه میخواهند با غریزه ماجرایی خودشان رازهای جزیره را بشکافند. آدمهایی که نه تنها آیندهشان، بلکه گذشتهشان هم ناخودآگاه به همدیگر گره خوردهاند.
سریال با آنکه طولانی است و صبر ایوب برای تماشایش میخواهد. اگر هنوز به سراغش نرفتهاید، وقت را تلف نکنید. از این موقعیت حساس قرنطینه خانگی استفاده کنید و به تماشایش بنشینید. مطمئن باشید که پشیمان نخواهید شد.
سریال در هر قسمت داستان جدیدی را خلق و به داستان اصلی وصل میکند. هر قسمت یک سؤال پرسیده میشود و در انتهای آن پاسخ داده میشود. پاسخ هر سؤال هم به ما کمک میکند که سؤال اصلی سریال را بهتر و بیشتر متوجه شویم.
Peaky Blinders
تو مگه خدایی که اینطوری حرف میزنی ؟ نه، هنوز نه.
“تامیس شلبی” که فرزند دوم خانواده شلبیهاست—خانوادهای که سردسته باند “پیکی بلایندرز” هستند—حال میخواهد از شرط بندی روی اسب ها خلاف خود را بزرگتر کند، با مافیاهای بزرگتری وارد کشمکش شده و هوش بینهایت خود را روی کارهای بزرگتر خرج کند. تامیس و برادرانش که به تازگی از جنگ جهانی اول بازگشتهاند و بقول خودشان در آنجا و با سرود "در متروکه میان زمستان" کشته شدهاند و حالا با یک معجزه فقط جسمشان زنده است، باید از چالشهای بزرگی عبور کنند؛ چالشهایی که در هر فصل بزرگتر میشوند و با شخصیتهای عجیب و غریبتری روبرو میشوند.
سریال با آنکه آنچنان طولانی نیست، پر از داستانهای تاریک و جذاب است که دیدن و شنیدنشان دور از لطف نیست. داستانهایی که مارا با کثافت کاریهایی مافیاها آشنا میکند و با نیشگونی به ما میفهماند که در چه دنیای کثیفی زندگی میکنیم. گرچه این دنیای کثیف زیباییهایش را هم داردکه سریال هم این نکته را انکار نمیکند.
«تمام این فیلم و سریالها را میتوانید به راحتی در سایت iMovie-DL تماشا کنید.»