نقد و بررسی Life is Strange 2 – Episode 1: Roads
"به قلم علی رجبی"
عناوینی که در سبک تعاملی بتوانند مخاطبان را راضی به خرید و تجربه کنند واقعا کم هستند و مجموعه عناوین Life is Strange از جمله موفقیتها محسوب میشود. آن موفقیت مسیر را برای عناوین بعدی هموار کرد و حال، بعد از بازی با زمان، حاضرجوابی علیه دنیا و بازی در نقش یک کودک قهرمان، وقت آن رسیده که در دنیای جدید Donotnod به همراه برادران Diaz غرق شویم. جدیدترین ساخته آنها درامایی است درباره دو گرگ تنها که با اتکا بر دیگری سعی در غلبه بر شرایط و موانع حاکم را دارند.
دنیای بازی Life is Strange در یک آمریکای تحت سلطه "ترامپ" رخ میدهد، پس انتظار یک کمدی سیاه علیه عزیزان مکزیکی این عنوان را داشته باشید و فقط خدا میداند که در این بازی چقدر از اینگونه جوکها قرار داده شده است. از انجایی که رسم شده برای این مجموعه که راوی ان یک جوان تازه به دوران رسیده باشد، این بار هم بازی از مظهر "شان" روایت میشود، پسر بزرگ خانواده. او جوانی است پرشور و داغ که با اندک مهارتهایش مثل ورزش دو و میدانی و کار در یک فروشگاه سعی دارد به خانوادهاش، که متشکل از برادر نوجوانش یعنی "دنیل" و پدرش است، کمک کند. آنطور که داستان سعی دارد بازگو کند، ظاهرا پدر آنها از مادرشان جدا شده یا حداقل به دلایلی دیگری از هم جدا هستند. داستان بازی از جایی شروع میشود که بدنبال یک سانحه، پدر آنها توسط شلیک پلیس کشته شده و قدرتی پنهان در "دنیل" باعث خرابی فاجعه بار محله میشود. "شان" راهی جز فرار نمیبیند از انجایی که هیچ جوره نمیتواند ثابت کند مقصر اصلی آنها نبودهاند، پس برادرش را در آغوش گرفته و راهی محلهای در مکزیک میشوند.
یکی از نکات بسیار دوست داشتنی این مجموعه، عدم وجود حس غریبی است. یعنی چه؟ یعنی جزئیات داستان به گونهای بازگو میشوند که بازیکن تصور کند همیشه در این دنیا حضور داشته و اولین بارش نیست که دارد آن را میبیند. مثلا جزئیات یاد شده درباره شخصیتها را مستقیم به شما نمیگوید، شما خود باید با گردش و تعامل با محیط به آنها برسید. در خانواده Diaz، پدر آنها سوشی دوست ندارد اما کماکان میخرد زیرا "شان" و برادرش علاقه فراوانی به آن دارند. Life is Strange 2 اسانس کنجکاوی را در ذات شما قرار میدهد و باقی ماجرا خود به خود شکل میگیرد. تعادل میان داستان گویی و داستان یابی به خوبی حفظ شده و اجباری در رابطه با جمع اوری داده از محیط حس نمیشود.بخش جذاب تاریخچه چتهای اینترنتی هم بازگشته و مطمئنا از جمله مواردی که بازیکنان حداقل 30 دقیقه از وقت خود را صرف آن میکنند، خواندن تمامی چتهای صورت گرفته است. دیدن بگومگوهای دوستان و نزدیکان "شان" با او سرگرم کننده است، بخصوص صحبتهای بهترین دوستش یعنی "لایلا" که در آن اصطلاحات مجازی چون BFF استفاده شده تا فضای بین آنها را گرمتر کند.
همیشه در بازیهایی که تمرکز شدیدی بر روی داستان و شخصیتپردازی دارند، سوالی وجود دارد که آیا لزوما باید شخصیتهای زیادی را در داستان دخیل کنیم؟ یا تعداد کمی با عمق زیاد؟ این بازی با گزینه دوم جلو رفته، شاید شخصیتهایی که در طول قسمت اول با آنها تعاملی بسیاری دارید، کمتر از تعداد انگشتان دست باشد اما عمق و پسزمینه پشت این افراد به نحو احسنت کار شده و بدین واسطه، هضم کردن سکانسها راحتتر و آشنایی با خلق و خوی افراد، بهتر صورت میگیرد.هرچند این وسط یک مشکل ریز وجود دارد و آن هم عدم توجه کافی به احساسات شخصیتهاست. صحنههای غمانگیز حاضر در بازی باید گونهای جلوه بدهند که آن حس آوارگی، پشیمانی و بیچارگی در تفکرات شما بستر ایجاد کند. درحالی که تمام صحنه افسوس خوردن "شان" برای پدرش در حال 2 ثانیه اشک ریختن بود. حالا شاید بگویید که هول شده بود و غیره، اما به راحتی میشد صحنهای را طوری شکل داد که فرصت برای همه چیز باشد. این ایراد ریز باعث شده که شروع بازی در مقایسه با اولین قسمت فصلهای قبلی از تاثیرگذاری و قدرت کمتر برخوردار باشد. هرچند که فصلهای قبلی شروع احساسی نداشتند اما با این حال قدمهای درستی را برداشته بودند.
اگر برای هر فصل یک عنصر پایه در نظر داشته باشیم، برای مثال سفر در زمان، فصل حاضر از عنصر رابطه برادرانه استفاده میکند. این رابطه همچون رابطه دو شخصیت اصلی در عنوان Brothers: A Tale of Two Sonsمیباشد، یعنی یک سری اعمال وجود دارند که باید بصورت دوجانبه انجام شوند و البته هم بازی به خوبی از این مورد استفاده کرده است. این نزدیکی فقط ختم به گیمپلی نمیشود و بخش عظیمی از تعاملات شما با محیط میتواند با "دنیل" صورت بگیرد. صحنهای در بازی است که وی سراغ بوتهای حاوی الو میرود و قصد دارد از آن بخورد. شما میتوانید به او بگویید صبر کند تا با تست کردن آن میوه از سلامت ان مطمئن شوید و سپس به او اجازه خورد و خوراک دهید. این برخوردها بر روی شخصیت "دنیل" به خوبی اثر میگذارند و مسیر رشدش را تشکیل میدهند. البته "شان" هم دست خالی نمیماند. او از به همان اندازه از خصلتهای جدید شخصیتی بهره خواهد برد و بلوغش بسته به اعمالش در قبال زندگی است. آن کار عکاسی یا گرافیتی کشیدن از فصلهای قبل را به یاد دارید؟ پروتاگونیست این فصل یک نقاش است و در صحنههایی میتوانید در دفتر اسکچ خود به نقاشی کردن بپردازید!
از آنجایی که آنها دور از خانه هستند نیاز به پول دارند و چقدر خوب که در بازی هم پول داریم. بله، شما در بازی باید از پول استفاده کنید و نمیتوانید به شکل جادویی هرچه را میخواهید، اعم از غذا یا لباس و غیره، بدست آورید. البته همیشه انتخاب دزدیدن هم وجود دارد اما عواقبش پای خودتان! در بخشی از بازی من ناخوداگاه اقدام به دزدیدن یک شکلات کردم و در انتهای قسمت متوجه شدم که برادرم هم یک وسیله را دزدیده است! این دقیقا چیزی است که چندی بیش در نقد The Walking Dead به آن اشاره شد، بخشی که تنها توهم حق انتخاب داشتن و تاثیراتش را در ذهن شما نمیسازد بلکه عینا میکوشد تا ان را حقیقی کند.
اینکه آیا عناصر ماورای فیزیک طبیعی در بازی دخیل هستند یا نه از همان ابتدا مشخص میشود، اما اینکه شما میتوانید از آنها استفاده کنید در قسمت بعد مشخص خواهد شد. بگذارید همین الان بگیوم که برادر "شان" مثل "مکس" از فصل با آشوب کوانتمی در ارتباط مستقیم قرار دارد و وجودش صرفا نوعی پارادکس فیزیکی است. اما اینکه قدرتهایش دقیقا چه هستند را بهتر است خودتان ببینید. بعد از تجربه این قسمت به رابطه بازی با Captain Spirit هم خواهید رسید که خوشحال کنندست زیرا نگران بودیم که نکند پیشمقدمه بازی تنها یک تست گرافیکی بوده باشد! درنهایت به موج قسمت باید اشاره کرد، اینکه آیا قسمت حاضر توانسته نقاط عطف و سقوطش را متعادل نگه دارد؟ Life is Strange 2 میکوشد که خود را سنگین و هیجانی نشان دهد اما در آن موفق نبوده؛ حدود 3 نقطه عطف در بازی وجود دارد و بقیه لحظات حالتی مونوکرومی و خطی دارند. البته وقتی گفته میشود خطی فکر نکنید که خسته کننده است بلکه صرفا آن حالت نیمه صعودیاش در تمام قسمت حفظ میکند. مشکل از جایی شروع میشود که دقایقی بعد دیگر روند برایتان عادی جلوه داده و دقیق متوجه نمیشوید که الان باید گریه کنید یا بخندید؟
موتور گرافیکی بازی باز هم در مقایسه با نسخههای قبل پیشرفت لازم را داشته و حالا حالات چهره بهتری را داریم. صورت شخصیتهای صرفا محدود به لبخند، گریه و خنده نمیشود، "شان" دهنش را به نشانه تایید یا مخالفت کج میکند، دستانش را به همراه گردنش تکان میدهد و خلاصه حرکات بدنی برای رساندن منظور بسیار بیشتر از گذشته شدهاند. امیدوارم در آینده نه چندان دور سازندگان قصد داشته باشند از موتوری واقعگرایانه تر، چیزی مشابه Detroit هم استفاده کنند. مطمئنا دیدن عناوین سازندگان Life is Strange با گرافیک پیشرفته موردی جذاب خواهد بود.
(بازبینی تصویری)
"سفر دور و دراز گرگ های داستان سوی آزادی"
"مناظر بازی دیدنی هستند"
"دفترچه اسکچ شان جذابیت های خاص خودش را دارد و نماد شخصیت اوست"
"آخرین دورهمی خانوادگی"
نکات مثبت:
تعامل با محیط هدفمند و جذاب است
شخصیتپردازی مناسب
گیمپلی بازی واقعگرایانه تر شده
رابطه میان "شان" و "دنیل"
پیشرفت فنی بازی
نکات منفی:
عدم القای عواطف به شکل صحیح
شروعی که پتانسیلش را از دست داد
و در پایان:
Life is Strange 2 شروع خوبی داشت، میتوانست بهتر باشد اما در همین حد هم کافی است. بعد از تجربه قسمت اول میتوانم با صراحت بگویم که مسیر "شان" و برادرش احتمالا حماسیتر، احساسیتر و زیباتر از مسیرهای گذشته خواهد بود. فقط باید صبر کرد و دید که دیگر چه موانعی جلوی این دو گرگ تنها سبز خواهد شد.
Verdict
Although Life is Strange 2 starts off really well, it could have been better in some ways. After experiencing the first episode I can already tell the path that Sean and his brother Daniel are facing is perhaps the most epic, emotional and hardest one ever pictured in the whole series. As of now we must only wait and see what other hardships will the two wolves be facing.
Score: 8 – PC Version