Menu

تاریخ، افسانه، ارواح تاریک: قسمت دوم

تاریخ، افسانه، ارواح تاریک (دارک سولز): قسمت دوم

"به قلم بهرنگ خسروی"

در مقاله قبل به مطالعه اسطوره و افسانه در بازی دارک سولز پرداختیم. مطلب پیش رو ادامه‎ای است بر این کاوش در قسمت دوم این مجموعه، مطلب پیش رو مطالعه‌ای است بر مقوله اسطوره و افسانه در دارک سولز 2، به دور از نقد و داوری و تنها با دیدگاه یک محقق.

Dark Souls 2

پیش از آن که ورود به بازی دوم و تحلیل روند داستانی آن لازم است به موضوعاتی اشاره شود. یکی از مواردی که پرداختن به آن می تواند جالب باشد، این است که قهرمان اصلی داستان در روند بازی فاقد اسم و رسم است. شخصیت های دیگر بازی هرکدام اسم و حکایت مربوط به خود را دارند اما سازندگان بازی نهایت تلاش خود را کرده اند که قهرمان بازی را از چنین قاعده ای جدا کنند. در این سه گانه قهرمان اصلی با لقب های مختلفی خوانده می شود، اما درباره ی داستان زندگی قهرمان اصلی هیچ شواهدی وجود ندارد. شخصیت های دیگر داستان نیز اگر در مورد قهرمان اصلی صحبت کنند که به ندرت چنین اتفاقی می افتد، معمولا گذشته ی او را مبهم و فراموش شده تلقی می کنند. شاید هدف سازندگان بازی ایجاد تمرکز بر روی داستانی که در دنیای این سه گانه اتفاق می افتد بوده است. بنابراین با طراحی یک قهرمان ناشناس، وقت بازیباز را با درگیری ها و داستان زندگی قهرمان اصلی تلف نمی کنند. در هر صورت هدف سازندگان هرچه که بوده، نتیجه ی آن یک سه گانه با قهرمانی ناشناس است که می تواند سمبلی کلی از یک انسان باشد، هر انسانی. به عبارت دیگر هر بازیباز آزاد است که با قهرمان اصلی داستان هرطور که می خواهد ارتباط برقرار کند و با قرار دادن احساسات و خواسته های شخصی خودش در قالب قهرمان داستان، با او همذات پنداری کند.

موضوع دیگری که در بالا اشاره شد، لقب هایی است که شخصیت های دیگر به قهرمان داستان می دهند. در بازی اول به قهرمان اصلی لقب Chosen Undead را داده اند. Undead به موجودی گفته می شود که از لحاظ فنی مرده به حساب می آید اما همچنان متحرک است. بنابراین می توان او را در یک طبقه بندی در کنار خون آشام یا زامبی قرار داد و Chosen به معنای فرد برگزیده است. در بازی دوم Bearer of the Curse لقبی است که به قهرمان اصلی داده می شود. به معنی ناقل نفرین فردی که با خود نفرینی به همراه دارد. در این جا می توان مشاهده کرد که قهرمان داستان یک پله سقوط کرده است. در بازی سوم Ashen one به معنی موجودی است که از خاکستر به وجود آمده است و نشانه ی سقوط کامل قهرمان داستان است که در ادامه بیشتر به آن پرداخته خواهد شد. این روند سقوط، در دنیای بازی هم دیده می شود. جهان هر بازی از قبلی بی رنگ و روح تر است و همه چیز در حال پوسیدن و از بین رفتن است. اما در دیالوگ های بازی سوم و همچنین برخی مکانیک های آن، می توان نشانه هایی از امید را یافت. چرا که خاکستر به دنبال آتش می گردد تا دوباره به شعله تبدیل شود. این موضوع در تحلیل بازی سوم به طور کامل بررسی خواهد شد. اما چیزی که در این جا اهمیت دارد آن است که با توجه به شرایط جهان هر بازی، لقب قهرمان داستان تغییر می کند.

سوزانو (Susanoo) در حال خارج ساختن شمشیری افسانه ای به نام کوزانانگی (Kusanangi) از دم یک اژدها

یکی از موضوعاتی که در این سه گانه در قالب مکانیک بازی دیده می شود، ضربه زدن به دم موجودات و دریافت آیتم پس از کندن دم آن هاست. در حکایت های کهن ژاپن شمشیری افسانه ای به نام کوزانانگی (Kusanangi) وجود دارد که توسط یکی از خدایان ژاپنی به نام سوزانو (Susanoo) از دم یک اژدها بیرون آورده می شود. سوزانو که برای نجات عده ای به جنگ یک اژدها می رود، پس از ضربه زدن به دم او، شمشیری افسانه ای را به عنوان پاداش دریافت می کند.

در بازی دوم، دوران اسطوره ای (دوران طلایی بشر در اساطیر) و دوران خدایان دیگر پایان یافته است. پس وارد تاریخ می شویم و دوران تاریخی را با پادشاهی باستانی وندریک (Vendrick) آغاز می کنیم که درست مانند گوئین، حکومتی بسیار مقتدر را پایه گذاری می کند و شهر درانگ لیک (Drangleic) را مانند شهر خدایان در بازی اول بنا می کند که می تواند مطابقت بسیار جالبی با حکومت روم باستان و یونان در دوران اوج خود، داشته باشد. حکومت هایی در عصر کهن که ساختمان ها، شاهراه ها، کاخ ها و در نهایت شهر های خود بر اساس تناسبات و تفارن ها و فرم های ایده آلی بنا کردند که به خدایان و شهر های محل زندگی آن ها نسبت می دادند. مانند عنوان اول، سر و کله قهرمان بازی مانند یک کاوشگر تاریخی، زمانی پیدا می شود که مدت زیادی از وقایع اصلی گذشته است و او باید تکه های این کوزه تاریخی شکسته را سرهم کند. زمانی که آن حکومت کهن فروپاشیده و می توان اینگونه بیان کرد که در قرون تاریک آغازین (اشاره به عصر انسان و قرون وسطی) قرار دارد و قهرمان اصلی داستان در میان خرابه ها و آثار به جا مانده از این تمدن های کهن مسیر خود را پیدا کند. آثار و خرابه هایی که شاید به مردمان دوران متاخر، مانند آزتک هایی که به آثار مایاها برخوردند تصویری اشتباه از حضور و ساخت شهرهایی توسط خدایان در سرزمین متبادر سازد.

وندریک(Vendrick) پادشاه و بانی شهر درانگ لیک (Drangleic)

در ابتدای بازی، قهرمان داستان داخل بنایی معبد مانند بیدار می شود. مانند یک مسافر که راه خود را گم کرده و به یک مکان مقدس پناه آورده باشد. بعد از پیمودن مسیر و عبور از شکاف کوه وارد یک کلبه می شود. در این کلبه سه پیرزن زندگی می کنند و به محض ورود متوجه می شوند که قهرمان داستان Undead است. این سه پیرزن شباهت بسیاری به خواهران سرنوشت در اساطیر یونان دارند. به خصوص که در سکانس سینمایی ابتدای بازی یکی از آن ها در حال نخ ریسی است. سه خواهر سرنوشت در یونان باستان، سرنوشت تمام موجودات زنده، حتی خدایان را تعیین می کردند و زندگی هر فرد، یک رشته نخ بود که تحت اختیار این سه خواهر بود. موضوعی دیگر که در سکانس سینمایی ابتدای بازی به خوبی به چشم می خورد اشارات گرافیکی به گذشته و داستان زندگی قهرمان بازی به کمک تصویر یک زن و یک کودک است که چهره آن ها در حال محو شدن از خاطره ی قهرمان بازی است که هدف بازیساز را برای مبهم ساختن شخصیت قهرمان اصلی که در بالا به آن اشاره شد، به خوبی نمایش می دهد. پس از خروج از کلبه و گذشتن از تونل های پیچ در پیچ در داخل زمین و کوه که نماد عبور قهرمان از آستانه اول و تولد دوباره او در گذر از شکم نهنگ است ، وارد مجولا (Majula) می شود. موضوعی که شاید اشاره به آن خالی از لطف نباشد این است که ورود به شکاف کوه، غار و عبور از آن ها در آیین های کهن بسیاری از تمدن ها و ادبیات جهان، سمبل تولد دوباره است (زمین، کوه و غار سمبل مادر و داخل شدن به آن و تدفین به معنای تولد دوباره در دنیایی دیگر است). در همین سرزمین که مرکز وقایع این جهان است، زنی به نام Shanallotte که یک خادم آتش است، قهرمان را در مسیرش یاری می کند که همان مرحله ملاقات با ایزد بانو در سفر قهرمان است.

در طول بازی موضوعی که به خوبی به چشم می خورد این است که همه چیز بیشتر از بازی قبل رو به زوال است و طبیعت هر کجا که توانسته شهر ها و ساختمان ها را در دل خود فرو برده است. در سرزمین هاید (Heide) همه جا در حال تخریب و غرق شدن در آب است. حتی مسیر رسیدن به آن، تونلی پیچ در پیچ است که از زیر آب عبور می کند. همچنین درانگ لیک (Drangleic) که زمانی بزرگترین و پررونق ترین دولت شهر در این پادشاهی بوده است، اکنون در حال فروریختن و نابودی است. باز هم برای مثال می توان به دژ آهنین (Iron Keep) و جنگل غول های فرو افتاده (Forest of the Fallen Giants) نیز اشاره کرد که عناصر طبیعت در حال بلعیدن و نابودی کامل سرزمین هستند. چرا که دیگر آن تمدن کهن و مقتدر برای در دست گرفتن زمام امور برجا نیست.

زیر ساخت اصلی بازی دوم از آغاز تا پایان بر اساس اشاراتی بصری و مفهومی پیش می رود تا به خوبی محیطی قرون وسطایی را نمایش دهد و هر قسمت از بازی سمبلی از تفکرات، وقایع و تصاویر حاکی از آن دوران باشد. مطلبی که در تحلیل بازی اول هم به آن اشاره شد طرز بیان داستان بازی است که در آن تمام اتفاقات مهم، پیش از حضور قهرمان داستان در دنیای بازی رخ داده است و قهرمان اصلی غالبا برای کشف و ایجاد ارتباط میان این اتفاقات در سرزمین های مختلف بازی سفر می کند. در این بازی هم پادشاهی به نام وندریک (Vendrick) حکومتی مقتدر را پایه گذاری می کند و زنی را به نام ناشاندرا (Nashandra) به همسری انتخاب می کند. این پادشاه به تحریک همسرش به سرزمین های آن سوی دریاها لشگر کشی می کند و جنگی بسیار طولانی را به راه می اندازد که موجب سقوط و نابودی حکومت و کشورش می شود. این که دلیل حمله ی وندریک چه بوده یا هدفش به دست آوردن چه چیزی بوده، موضوع بسیاری از بحث ها را تاکنون تشکیل داده است. اما این که دقیقا برای به دست آوردن کدام شیء به سرزمین های آن سوی آب لشگر کشی کرده است اهمیت چندانی ندارد چرا که این داستان دارای مشابهت های زیادی در حکایت ها و اساطیر است که می توان لشگر کشی منلائوس و آگاممنون به شهر تروا را مثال زد که عامل آن هلن همسر منلائوس بود. اما هرکس از شرکت در این جنگ هدفی شخصی داشت و در نهایت عوامل مختلفی دست به دست هم داد و موجب ایجاد این جنگ شد. همچنین داستان همسر مکبث که با طمع خود همسرش به پادشاهی تشویق می کند و او را به جنگ های متعددی می فرستد. اما داستان وندریک و ناشاندرا از زاویه ای دیگر دارای اهمیت است که موجب خشمگین شدن موجودات سرزمین های آن سوی دریاها شده تا جنگ هایی طولانی میان این دو سرزمین آغاز شود. این روند شباهت بسیار زیادی با جنگ های صلیبی پراکنده در تمام طول قرون وسطی دارد که موجب زوال و کاهش قدرت بسیاری از حکومت ها در زمان خود شد و به جز نابودی و رنج برای مردمان آن سرزمین چیزی به همراه نداشت. از ظرافت های روایی این بازی می توان نشستن ناشاندرا بر تخت وندریک را مثال زد و از آن به عنوان نماد ابهام در تاریخ سقوط دقیق حکومت باستانی وندریک نیز در میان بسیاری اشارات نمادین دیگر یاد کرد که درست مانند ابهام و نبود اتفاق نظر قطعی در یافتن یک تاریخ دقیق برای سقوط حکومتی مقتدر چون روم می نماید.

ارتش سفالین امپراتور "شی هوانگ دی" تلاشی بود برای جاودانگی، پیکره سربازانی که بیش از دوهزار سال پیش به‌همراه امپراتور به خاک سپرده شدند تا برپایه باوری قدیمی، در جهانِ پس از مرگ، نگهبان معبد سلطنتی امپراتور باشند و او را از گزند دشمنانش حفظ کنند

یکی از مطالبی که در قسمت قبل به آن اشاره شد، تلاش انسان ها برای جاودانگی است. موضوعی که در تاریخ و اساطیر بشر به تعداد زیاد وجود دارد. هر کدام از افراد چه در تاریخ و چه در اسطوره به روشی متفاوت بر اساس دانش آن زمان و اعتقادات مردم آن منطقه برای جاودانگی تلاش کردند. به عنوان یک مثال مناسب، در تاریخ چین، از پادشاه مقتدری به نام شی هوانگ دی (Shi Huangdi) می توان نام برد که از مشاوران مذهبی اش درخواست کرده بود که راهی برای جاودانگی برای او پیدا کنند. راهی که برای عمر جاوید به او پیشنهاد شده بود مصرف جیوه بود و همین موجب مرگ او شد. یکی از مثال های اسطوره ای مناسب نیز می تواند گیلگمش باشد که به دنبال عمر جاوید بود و در نهایت جاودانگی خود را از طریق میراثی که از خود به جا می گذاشت یافت.

در تمام طول داستان، از وندریک و برادرش آلدیا (Aldia) گرفته تا شخصیت های دیگر داستان، هریک به نحوی به دنبال یافتن روشی هستند که خود و سرزمینشان و یا حکومتشان را چنان بی نقص و مقتدر سازند که هیچ گزندی از زمان به آن نرسد و مانند شی هوانگ دی، در بسیاری از مواقع همین طمع موجب نابودیشان می شود.

همانطور که گفته شد، اتفاقات و تصاویری که در بازی دیده می شود اشارات نمادین بسیار واضح و مستقیمی به قرون وسطی دارند. یکی از این اشارات مستقیم به نظریات مردمان آن زمان درباره ی منشاء بیماری طاعون به عنوان یکی از خطرناک ترین و رایج ترین بیماری در آن دوران است. از این نظریات، پرطرفدار ترین آن ها نظریه ای است که اساس آن هوای مسموم بود. هوایی که در زیر لایه های زمین محبوس می شود و فاسد و مسموم می گردد. هنگامی که این هوای مسموم آزاد می گردد موجب ایجاد بیماری می شود. تا پیش از قرن 19 میلادی که تئوری میکروب بر پایه ی شواهد به عنوان ریشه ی بیماری در مجامع علمی پذیرفته شد، این نظریه به عنوان اساس علمی و معتبر برای شناخت، پیشگیری و علاج بیماری ها کاربرد داشت. در بازی دوم، سرزمین Harvest Valley، جلگه ای مسموم است که دارای آسیاب های بادی زیادی برای خارج کردن آب از معدن است و به دلیل معدن کاری، گازهای سمی زیر زمین آزاد شده و همه ی سرزمین را در بر گرفته و به نابودی کشانده است.

همچنین در مجولا، چاهی وجود دارد که از طریق آن می توان به قبرستان قدیسین (Grave of the Saints) دست یافت. در قرون وسطی، قبرستان های بزرگ زیر زمینی که وسعت بسیار زیادی داشتند در شهر های اروپایی رواج بسیاری داشتند که مثال های معروف آن قبرستان های زیر زمینی روم و پاریس هستند. در بازی اول و سوم نیز سرزمینی به نام قبرستان زیر زمینی (Catacombs) وجود دارد. همچنین وجود قبرستان های پراکنده در اطراف سرزمین ها نیز در بازی دوم به شیوه های قرون وسطایی ساخته شده است. در قبرستان قدیسین، به قبیله ای از موش ها برخورد می کنیم. در قرون وسطا، نقاشی ها و اسناد بسیاری وجود دارد که در آن ها تصویر موش رواج بسیاری داشته و به عنوان عامل شیوع بیماری و به خصوص طاعون شناخته می شده و در این بازی هم قرار گیری پادشاهی موش ها در کنار قبرستان، تصویری بسیار مناسب و ترکیبی به جا است.

یکی از سرزمین های بازی Lost Bastille است. این زندان که محل نگهداری مبتلایان به نفرین است شباهت بسیار زیادی به یکی از زندان های تاریخی فرانسه در قرون وسطا به نام Bastille دارد که محل نگهداری مخالفین بود و پس انقلاب فرانسه و سقوط پادشاهی فرانسه دیگر از آن استفاده نشد. Lost Bastille نیز پس از فروپاشی پادشاهی وندریک رها شد.

بر اساس حکایت های داخل بازی، گاتر سرزمینی است مملو از کثیفی و آشوب، تلخی و نا امیدی. حکومت های گذشته، هر چه که می خواستند سر به نیست کنند به این سرزمین می فرستادند. بلک گالچ نیز سرزمینی مسموم و پر از مجسمه هایی است که ماده ای سمی پرتاب می کنند. از تصاویر رایج در اسناد به جا مانده از قرون وسطا، فاضلاب، زباله ها و حتی برخی اوقات، جنازه ها را به داخل جوی ها و چاه هایی می انداختند که به زیر زمین می رفت و بسیاری اوقات موجب مسموم شدن خاک و سفره های آب زیر زمینی می شد. همچنین یکی دیگر از چیزهایی که فکر می کردند عامل گسترش طاعون و بیماری های دیگر است، ترشحاتی بود که از جسد بیرون می ریخت.

در DLC مربوط به پادشاه سقوط کرده (Crown of the Sunken King) در نهایت به اژدهایی بر می خوریم که سم در وجودش نفوذ کرده و در حکایت آن، هنگامی که شمشیر به قلبش زده می شود، از این مسمومیت رهایی یافته و سرزمین را دچار مسمومیت می کند که شاید ریشه ی اصلی بیماری و نفوذ آن در سرزمین باشد.

در پایان بازی، پس از شکست دادن ناشاندرا که نگهبان تاج و تخت است، قهرمان اصلی بر روی تخت پادشاهی نشسته و صدای بانوی سبز پوش شانلوت(Shanallotte) را می شنویم که می گوید انتخاب ما برای متصل کردن یا نکردن آتشگاه ها بیهوده است و این روند دوباره تکرار خواهد شد. کهن الگوی ناشاندرا، ملکه ایست که از ضعف حاکم استفاده می کند و به حکومت وارد شده و به صورت خواسته یا ناخواسته درب های تمدن را به روی آشوب باز می کند. مثال های او در تاریخ و اسطوره بسیار فراوان هستند و از جمله می توان به هلن (Hellen) در داستان جنگ تروا اشاره کرد. همچنین وندریک و برادرش آلدیا می توانند مشابه هکتور و پاریس یا حتی آگاممنون و منلائوس باشند. چرا که در پایان هر دو طرف از هلن آسیب های جبران ناپذیری خوردند.

پایان اصلی این بازی پس از بازی کردن همه ی DLC ها اتفاق می افتد. زمانی که قهرمان اصلی تاج همه ی پادشاهان را به دست می آورد. تاج در اینجا سمبل واضحی از خرد و دانش پادشاهان است. زیرا قهرمان اصلی داستان هر پادشاه را در DLC ها دنبال کرده و با آگاهی یافتن از سرگذشت آن ها، از عملکردشان اطلاع می یابد و درس می گیرد. زمانی که قهرمان اصلی داستان به دانایی پادشاهان دست پیدا می کند دیگر نفرین تاثیری بر او نخواهد داشت. در این جا فلسفه ی بازی به خوبی مشخص می شود: جاودانگی مانند نفرینی است که فقط خرد و دانایی بر آن می تواند غلبه کند و تعقیب افسانه ی عمر جاوید از دید یک فرد باخرد کاری بیهوده است. هر سه پادشاه در DLC های بازی دوم، کهن الگو های بسیاری رایجی در افسانه ها و قصص کهن جهان دارند و تشابهات متعددی برای آن ها می توان یافت. از معروف ترین این داستان ها به عنوان مشابهی برای Ivory King می توان به داستان اودیسه اشاره کرد که شهرش ایتاکا، تاج و تخت و حکومتش را به همسر خود می سپارد و به جنگ می رود. سال ها پس از جنگی که خود زمان بسیاری به طول انجامید با پشت سر گذاشتن مصائب بسیاری، باز می گردد و دیگر آن مرد سابق نیست. همچنین Old Iron King با پادشاهان طماع اسطوره ای متعددی در منطقه خاورمیانه نظیر کیکاووس و نمرود قابل قیاس است که در طمع یافتن یک نماد قدرت یا قدرتی منحصر به فرد، خود و متعاقبا حکومتشان را به خطر می اندازند. در آخر Sunken King را نیز می توان با داستان سام اژدها کش یا کادموس در یونان و یا اژدهایان دیگری از همین دست در اساطیر اسلاویک و ژرمنی و ایبریک مقایسه کرد که ساختار رایج در این قبیل داستان ها، وجود یک اژدها و جامعه ای که آن را می پرستد و برای او قربانی می آورند و قهرمانی است که از راه می رسد و اژدها را می کشد و عواقب آن همه را دچار می کند. در اغلب این دسته ازاساطیر اژدها موجودی است با خون مسموم که با مردنش خون او بر زمین ریخته و چون زمین خود منشا پاکی است یا خون مسموم را جذب نمی کند و یا خون مسموم موجب از بین رفتن حیات در آن منطقه می شود. بیش از آن باید این موضوع درباره اژدها ذکر شود که یا با آب رودخانه نسبت دارد و یا با کوه آتشفشان؛ مورد اول با جاری شدن مواد مذاب و مورد دوم با طغیان و گل آلود کردن و از بین بردن زمین های کشاورزی موجب آسیب و زیان می شود. و نیز قهرمان اژدها را معمولا با کلک و زیرکی به درک واصل می کند چرا که در جنگ رو در رو احتمال برد در نبرد را بسیار پایین می بیند.

درباره ی این موضوع که چرا در پایان بازی و روند داستانی آن اشارات مستقیم و تاثیرگذار به عصر تاریکی و فرا رسیدن آن نمی شود در تحلیل بازی سوم توضیح کامل داده خواهد شد.