نقد و بررسی بازی A Plague Tale: Innocence
"به قلم صدرا شریعتی"
استدیوی مستقل Asobo در سال ۲۰۰۲ تاسیس شد و تا به حال بیش از ۱۵ بازی ساخته است. شاید معروفترینشان بازیهای مربوط به پیکسار یعنی Ratatouille، Wall-E یا Toy Story 3 باشد. در سال ۲۰۱۷ بود که آنها از بازی جدید و متفاوت خود یعنی A Plague Tale: Innocence رونمایی کردند و قرار بود بازی در سال ۲۰۱۸ عرضه شود اما در نهایت تاخیر خورد و عرضه بازی به سال ۲۰۱۹ موکول شد. حالا آنها محصول نهایی و تجربه جدیدشان در بازیسازی را عرضه کردهاند، اما چقدر توانستهاند در جاهطلبی خود موفق شوند؟
تا به حال در ادبیاتها و مدیومهای مختلف با «قهرمانهای کم سن و سال» زیادی برخورد کردهایم. قهرمانهایی که با وجود کودک بودنشان، ویژگیهایی از خود نشان میدهند که کمتر در قهرمانهای بزرگسال شاهد هستیم و با این حال باز هم نیاز به مراقبت دارند. شاید معروفترین مواردی که به خاطرمان میرسد The Last of Us یا God of War باشد. در این نوع بازیها باید به عنوان شخصیت بزرگتر از شخصیت کوچکتر دفاع کنیم، راهنمایی کنیم و یا حتی آنها را وادار به انجام کارهایی کنیم که علاقهای به انجامشان ندارند. A Plague Tale: Innocence سعی کرده تا این نوع تعامل خاص را به گونهای دیگر و بین یک کودک و نوجوان به نمایش بگذارد. کودک بیمار است و در دنیایی که هیچوقت ندیده سردرگم بوده و در حال یاد گرفتن و دیدن چیزهایی است که هیچ کودکی نباید تجربه کند و به خواهر نوجوان خود وابسته است. خواهری که خود از اتفاقات به وجود آمده شوکه است و در یک جنگ درونی بین خیر و شر به سر میبرد، اما باید خود و برادرش را با دنیای جدید سازگار کند تا بتوانند در تنها هدف زندگیشان موفق شوند: بقا.
بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ میلادی، بیماری طاعون یا مرگ سیاه (Black Death) جان بسیاری از مردم جهان را گرفت. تخمین زده میشود که ۲۵ میلیون از جمعیت اروپای آن دوران(نزدیک به یک سوم) ، توسط این بیماری کشته شدند. همین تعداد هم برای آسیا تخمین زده میشود و گزارش شده که در ایران، یک سوم جمعیت به علت این بیماری ناشناخته مردند. گفته میشود موشها از عاملین اصلی انتقال این بیماری بودند. داستان A Plague Tale: Innocence هم در این دوران تاریک بشریت رقم میخورد که بقا برای زندگی به اوج خود رسیده است. همین ستینگ جالب بازی است که آن را متمایز میکند چرا که چندان به موضوع جالبی مثل طاعون در ویدیوگیم پرداخته نشده است.
در ابتدا در نقش نوجوان داستان قرار میگیریم. آمیسیا که فرزند یکی از خانوادههای اصیل به نام De Rune است و در دنیای رنگارنگ و زیبای بازی در حال شکار با پدرش است. آمیسیا برادری به نام هیوگو را هم دارد که به علت بیماری زیاد او را ندیده است. در حقیقت او مادر خود هم که یک شیمیدان بامهارت است را زیاد نمیبیند چرا که او به صورت مداوم در حال پیدا کردن دوایی برای بیماری هیوگو است. زمانی که آمیسیا به خانه برمیگردد با حمله گروهی به نام Inquisition مواجه میشود. در همین حال، مادرش به او یک وظیفه مهم میدهد: نجات برادرش. اما آمیسیا که نوجوانی بیش نیست و تا به حال رابطه زیادی با برادرش نداشته و حتی او را مسبب بسیاری از بدبختیهایش میداند، چگونه میتواند از پس این ماموریت بربیاید؟
آمیسیا در دنیایی تاریک و بیمار قرار دارد که باید هر طور شده خود و برادرش را زنده نگه دارد. شاید این تلاش برای بقا جدید و تازه نباشد، اما این ترس و حس ویژهی مراقبت از هیوگو است که بازی را خاص میکند. همه ما نزدیکانی داریم: پدر، مادر، خواهر و برادر و یا همسر و دوست. بگذارید بگوییم بیشتر ما هم یک ترس بزرگ داریم: مرگ این نزدیکان. اکثر ما هم از مرگ نزدیکانمان بیشتر از مرگ خودمان ترس و واهمه داریم. شاید حتی تصور مرگ کسانی که دوستشان داریم و به آنها اهمیت میدهیم از بزرگترین ترسهایمان باشد. بزرگترین نقطه قوت بازی هم همینجا است. بازی در تمام مدت سعی دارد با استفاده از ترس از دست دادن هیوگو یا شخصیت همراه، ما را بیشتر به شخصیتها نزدیک کند. یک کودک و یک نوجوان در دنیایی تاریک و پر از دشمن انسانی و حیوانی که به جز یکدگیر کس دیگری را ندارند و باید برای بقا بجنگند و حالا این ترس در ما به وجود میآید که نکند یکی از این دو را به آغوش مرگ بکشانیم؟
همانطور که ذکر شد، آمیسیا شخصیت اول بازی است که مهارت بالایی در تیراندازی با قلابسنگ دارد. به این ترتیب با کمک قلابسنگ آمیسیا و به لطف سیستم آتواِیم بازی میتوان سربازان Inquisition را از پا درآورد. اما خود بازی بیشتر شما را متمایل به مخفیکاری میکند تا این که دشمنان را بکشید. مخفیکاری بازی ساده است اما به این معنی نیست که چالش نداشته باشد. در بیشتر اوقات باید دشمنان را به یک سمت گمراه کنید تا بتوانید با استفاده از گمراهی آنها از منطقه رد شوید و خود را به منطقه بعدی برسانید. اما در اکثر مراحل هیوگو همراه شما است و به شما چسبیده است و باید او را با خود همراه کنید. البته چسبیدن هیوگو به شما موجب کندی نمیشود و بازی به خوبی به شما القا میکند که در حقیقت کنترل یک شخص را در اختیار دارید. در حقیقت با وجود این سیستم، محدودیتی در سرعت و حرکات شما وجود ندارد. با این حال، میتوانید با دیپد پایین هیوگو را از خود جدا کنید تا بتوانید استراتژیهای متفاوتی در موقعیتهای مختلف بچینید و یا حتی او را بفرستید تا در حل معماها و مثلا فشردن کلید خاصی که نیازمند دو نفر است به شما کمک کند( شاید این قسمت بسیار ما را به یاد حل معماهای Brothers: a Tale of Two Sons بیندازد). در کنار مخفیکاری و کشتن مستقیم دشمنان، استراتژیهای دیگری هم با پیشروی در بازی باز میشوند. مثلا در محیط بازی موشهای بیمار و گوشتخوار بسیاری وجود دارند که در کمین انسانها هستند، اما بزرگترین دشمن آنها آتش است. سربازان هم مشعلهایی با خود حمل میکنند تا این موشها را از خود دور کنند. بنابراین با زدن این مشعلها یا خاموش کردنشان میتوان آنها را تبدیل به غذای موشها کرد. این مکانیسم به صورت برعکس هم وجود دارد. روشن کردن شعله برای دور کردن موشها که مربوط به قسمت دوم گیمپلی بازی میشود. در نتیجه غیر از فرار کردن از دست سربازان، باید فکری برای موشهایی بکنید که در مسیرتان وجود دارند. این کار با روشن کردن شعله، پرت کردن حواس آنها به یک جسد مرده یا سربازان دشمن ایجاد میشود. پایه بیشتر معماهای بازی هم همین است؛ تغییر دادن مسیر موشها.
بزرگترین اشکالی که میتوان به بازی گرفت، مراحلی است که بعضی اوقات بیش از حد ساده میشوند و حتی در موقعیتهایی به نظر میرسد که بازی دست شما را میگیرد. مثلا هر زمان که جعبه زره وجود دارد، آنقدر این جعبه برق میزند که خود به خود میدانیم که باید به آن سنگ بزنیم تا حواس دشمن پرت شود. یا هر زمان که موشها در یک مکان جمع شدهاند باید به دنبال منبع روشنایی در نزدیکی بگردیم. حتی متریالهایی که برای انجام بعضی کارها نیاز است، قبل از هر مرحلهای به شما داده میشود و میدانید که با آنها باید چه چیزی بسازید و چگونه مرحله را رد کنید و نیازی به صرفهجویی و برنامهریزی برای متریالها حس نمیشود. با تمام این موارد، باز هم بازی کمی توانسته این مشکلات را با القای حس ترس و بقا از طریق حرکات و گفتوگوها و حتی نفس نفس زدنهای آمیسیا به بازیکن، رفع کند. به صورتی که برای سادهترین مراحل و مخفیکاریها، نیاز به فکر کردن و چیدن استراتژی در درونمان ایجاد میشود تا مبادا این خواهر و برادر را به کشتن دهیم.
دوبله انگلیسی بازی یکدست و بیروح به نظر میرسید که این مشکل با عوض کردن زبان دوبله به فرانسوی حل شد. دوبله فرانسوی بیشتر به محیط و ستینگ بازی میخورد و احساسات شخصیتها به خوبی منتقل میشود. مورد جذاب دیگر موسیقیهای بازی است که توسط الیویر دِریویِر ساخته شده است. شاید با موسیقیهای او در AC IV: Black Flag، Remember Me یا Vampyr آشنا باشید. در A Plague Tale هم موسیقیهای فوقالعاده گوشنواز و منحصر به فردی را خواهید شنید که خشم عجیب و تاریکی در خود دارند، به شکلی که ما را بیش از پیش به وظیفه مراقبت از آمیسیا و هیوگو وادار میکنند.
بازبینی تصویری:
آمیسیا چگونه میتواند در چنین دنیای خشنی خود و برادرش را زنده نگه دارد؟
بعضی صحنههای بازی شما را در جایتان خشک میکند.
آمیسیا با جنگهای درونی خود هم باید دست و پنجه نرم کند
عشق برادر و خواهری با تمام بالا و پایینهایش همیشه پایدار است
قدم گذاشتن در این فضاهایی را فقط در بازیها میتوان تجربه کرد
بعضی مراحل بازی شوکهکننده هستند. این یکی از آنها است
« هنوز هم امید هست»
یکی از مراحل فرعی بازی، پیدا کردن گلهایی است که هیوگو در کتاب مادرش با آنها آشنا شده و حالا برای اولین بار این گلها را در مسیر میبیند. گلهایی که شاید تلقی امید باشند. به دنبالشان بگردید
نکات مثبت:
داستان و روایت
شخصیتپردازی
موسیقی فوقالعاده
ستینگ منحصر به فرد و کمتر تجربه شده
نکات منفی:
بیش از حد ساده و خطی بودن گیمپلی
دوبله انگلیسی جالب نیست اما دوبله فرانسوی بسیار خوب کار شده است
سخن آخر: A Plague Tale: Innocence بدون شک از بهترین بازیهای امسال و شاید از بهترین بازیهای داستانمحور است. بازی به خوبی ما را در دوران تاریک قرون وسطا و فراگیر شدن طاعون قرار میدهد و سرنوشت کودک و نوجوانی را در اختیارمان میگذارد که در جستجوی بقا هستند. با وجود ساده بودن معماها و گیمپلی، این ترس از کشته شدن آمیسیا و هیوگو و سبک روایت بازی است که آن را به یادماندنی میکند.
Verdict
A Plague Tale: Innocence is undoubtedly one of the best games of this year and perhaps one of the best story-focused titles. The game puts us well in the dark times of the middle ages and the pandemic of plague, and gives us the fate of a child and a teenager who are looking for survival. Despite the simplicity of riddles and gameplay, it is the fear of killing Amicia and Hugo and the narrative style of the game that makes it memorable
Final Score: 9 out of 10